روزنوشت و دلنوشتهای یه نقطهای
کیست آن مرد سیبیلو
که شب در انتهای چشمانش
لانه داشته باشد
و تنش
مثل شنزار گرم باشد
و صدایش مثل مخمل
مرا بنوازد
که سخنش همانش باشد که
من میدانم
و مرا دوست بدارد؟
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر