بلاگر جان آدم را میگیرد تا باز شود. دلیلش معلوم نیست. مثل دلیل خیلی چیزها. به مخاطب خاص میگویم: عشق دقیقا فقط یک اتفاق است. اینقدر چرایش را از خودت نپرس.
نشسته بودیم توی یک پارک خلوت بالای اتوبان حکیم. من هی حافظ میخواندم. پشت سر هم. مخاطب خاص میگفت: خدایا! یعنی منم که این دختر زیبا کنارم نشسته و حافظ میخواند؟
به او گفتم: من زیبا نیستم. شاید خوشگل و جذاب یا حتی سکسی باشم ولی زیبا نیستم. گفت: خفه شو. نظر من مهم است. رژ قرمز پررنگ میزنم و میپرسم: سکسی شدم؟ با دستمال دور لبم را پاک میکند و میگوید: ای بابا! مردهای قدیم غیرت داشتند!
مادرم مدام میپرسد: چه کار میخواهید بکنید؟ برنامهاتان برای آینده چیست؟
آینده در نظر من تخمیتر سوال ممکن است. مگر همین حالا آینده نیست. آینده در نگاه مخاطب خاص یکی چیز خیلی خوب و بزرگ و رویایی است.
به طرز احمقانهای این ترم درس خواندم. یحتمل معدلم الف میشود. چقدر از این واژهی "یحتمل" خوشم میآید. وقتی میگویمش یاد سریال "پهلوانان نمیمیرند" میافتم.
دوباره از امروز کارم را در یک شرکت دیگر شروع کردم. شرکت قبلی خیلی خوبمان تعطیل شد. چون رئیسش پیچاند و رفت بلاد کفار. البته 200 هزارتومان ناقابل هم به من بدهکار بود. فدای سرش. نوش جانش.
مخاطب خاص میگوید: اگر دوست داری کار کن. ولی دوست دارم پولهایت مال خودت باشد. دوست ندارم پولی برای خانه خرج کنی. میگویم: احمق جان! ازدواج یک بازی دو طرفه است. هر دو نفر باید با هم بسازنش. پول من و تو ندارد. میگوید: من دوست ندارم. میگویم: تخمم. میگوید: عزیزم مطمئنی داری؟ میخواهی بروی توی دستشویی و دوباره نگاه کنی؟
یادم است آن وقتها سه نقطهای میگفت: حرف زدنت دخترانه نیست. چرا اینقدر حرفهای بد میزنی؟ حرفهای بد یعنی فحشهای کمر به پایین. حالا مخاطب خاص هم همین را میگوید. قول دادهام به قول او "خانمانه" حرف بزنم که صد البته صد بار قولم را فراموش کردهام.
مخاطب خاص بدش میآید جلوی چشمهای دیگران سیگار بکشم. قول دادهام که نکشم و کشیدهام. قول چیز تخمی تخیلیای است. برای موجود خودخواهی مثل من اهمیت ندارد.
دیشب خواب سه نقطهای را دیدم. خواب دیدم سیگاری شده. با پیژامه کنار یک رودخانه نشسته و با گوشیاش با من چت میکند. میترسیدم مخاطب خاص بفهمد و دعوایم کند. ولی دوست داشتم با او چت کنم.
وقتی بیدار شدم یادم افتاد مخاطب خاص به پشمش هم نیست من با کی چت میکنم.
مخاطب خاص حالا خواب است. بعدش هم میخواهد وسایلش را جمع کند و برود خانهاشان. به کسی نگفتهایم که برنامهامان این است که تا کمتر از ده سال دیگر جمع کنیم و برویم بلاد کفار.
زندگی عاشقانهی احمقانهی کونی امیدوارانه! عشق فقط یک اتفاق است.