۱۳۸۹ دی ۲۰, دوشنبه

متنفرم از اينكه بازم فردا صبح تن خسته‌امو به زور از رو تخت بلند كنم। جلوي آينه وايسم موهامو شونه كنم و به قيافه‌ي نكبتم فش بدم। بعد بگم و بخندم و سعي كنم كسي نفهمه اينقدر كثافتم। سخته برام اينهمه دروغه و رياكاري। سخته। چرا تموم نمي‌شم؟ تا كي بايد برم جلو؟

۱ نظر: