۱۳۸۹ دی ۱۵, چهارشنبه

لامصب سيگار غروبا خيلي حال مي‌ده. علي مي‌گه: ربطي به غروبا نداره. بسته به خودت. به حال خودت. من مي‌گم: من يه موقع غروبا عنم. يه موقع شيدايي‌ام مي‌زنه بالا الكي خوشم. يه موقع سگ اخلاقم. ولي هميشه غروبا سيگار خيلي حال مي‌ده. چه تو حياط پشتيه دانشكده علوم اجتماعي كه عنه نشسته باشم، چه بيخودكي خيابون كارگرو برم پايين. چه با شما تو كافه باشم.
سپيده مي‌گه: سيگار لامصب بعضي وقتا خيلي حال مي‌ده. ممد مي‌گه: سيگار بعد ناهار گهه.
من الآن دلم سيگار مي‌خواد. فرقي نداره بهمن كوچيكاي خودم باشه يا وينستوناي علي يا بهمن سفيداي ممد. فك كنم الآن خيلي حال بده.

۱ نظر:

  1. بابا لامصبا رحم کنید به اراده ی یه طفل معصوم که 4 ساله لب به سیگار نزده! :((

    پاسخ دادنحذف