صفحات نو و سفید را ورق میزنم . شکلهای کوچولوی من ! چقدر شما زیبایید ! خلق شدهاید تا من بهتان رنگ اضافه کنم . سرم در بین طرحهای رنگ نشده حرکت میکند . داستانهای کوچک را میخوانم . جلد پیک نوروزی براق است . رویش بچههای شاد مشغول بازیاند و از آسمان ، درست از زیر رنگین کمان ، بر سرشان گل میریزد . خودم را جای تک تک آنها میگذارم . این جکها را که مرا به خنده میاندازند ؛ دوست دارم . هر چند که نمیدانم چرا فقط من و نکیسا به آنها میخندیم . یکی دو روز به عید مانده و مدرسهها تعطیلاند . هوا مثل پارچهی لباسهای تازهام ، نرم است . با نکیسا جلوی خانهاشان موکت پهن میکنیم و شکلهای پیک را به دقت رنگ میزنیم . همه جای پیک بیرنگ باید رنگارنگ شود. ما خیلی کار داریم چون باید در پیک بنویسم دوست داریم چه کار شویم یا نقاشی آن را بکشیم .من فکر میکنم الان مرضیه پیکش از من خوشگلتر میشود .با شدت بیشتری مداد را روی کاغذ میکشم . راستی عجب چیستانهای سختی ! من از کجا باید بدانم آن چیست که وزن پر و خالیاش یکی است ؟ پیک نوروزی بوی بهار میدهد . بوی عید ، بوی عیدی ، بوی سیب ! صفحه به صفحهاش رنگ شیرینیهای خانگی چیده شده در ظرف بلور است . ورقش که بزنی مثل این میماند که پولهایت را از کیف قرمز رنگت خارج کنی و به پسر عمههایت پز بدهی که بابابزرگ به تو بیشتر عیدی میدهد . پیک نوروزی قبل از آمدن عید ، خبر نوروز را میدهد . چون خانم ناظم سر صف میگوید : فردا کلاس چهارمی و پنجمیها نفری صد و چهل تومن بیارن که بهشون پیک بدیم . آن موقع همه میفهمند عید نزدیک است . توی صفحهی نقاشی ، یک دختر با مقنعهی سرمهای میکشم که دارد با یک تلسکوپ کج و کوله آسمان پر از ستاره را نگاه میکند . آن دختر منم ! مقنعهام سرمهایست چون از سال دیگر ، نباید مقنعهی سفید سر کنم . از وقتی در کتاب علوم در مورد منظومهی شمسی خواندهایم ؛ عاشق نجوم شدهام . همهی صفحات پیک را رنگ میزنم . همهی نوشتهها را با ذوق ، با عشق میخوانم .جواب همهی چیستانها را از مامان و بابا میپرسم . قبل از شروع عید ، پیک من کاملا حل شده است . بعد از عید ، پیکها را روی میز خانم میگذاریم . آه ... مرضیه ... عجب نقاشی کشیده است ! یک کرهی زمین کشیده است و پشتش ماه یک سفینهی فضایی بین دو کره است و مرضیه روی آن ایستاده است . پیک او را به عنوان پیک برتر به اداره میفرستند . ظهر نکیسا پیک به دست از کلاسشان بیرون میآید و میگوید : تغییر خط " ش " را اشتباه نوشته بودم !
خيلي خوشگل توصيفش كرده بودي. دقيقا مثل من و دختر همسايه. همكلاس بوديم با هم. ما روي نوشته ها رو هم مثل حاشور رنگ مي كرديم. رنگاوارنگ.ولي هيچ وقت پيكامون اول نميشد....راستي نظر گذاشتن تو اينجا چرا انقده سخته؟
پاسخحذفآخ آخ!!! من هیچ وقت پیک رو دوست نداشتم... چون توی نقاشی و اینا خیلی بی حوصله بودم و همیشه پیکم نصفه و نیمه بود!!! کلاً در مورد انجام تکالیف مدرسه آدم بی مسئولیتی بودم، سر امتحان ها هیچ وقت درست و حسابی درس نمی خوندم و فقط این خرده هوش خدادادی به یاریم میومد که نمره های آبرومند بگیرم
پاسخحذفدر کل بخوام نگاه کنم، از مدرسه هیچ خاطره خوش بدرد بخوری ندارم که اینطوری بهم احساسات نوستالژیک منتقل کنه!ا
امضا: دانش آموز نمونه سابق!ا