۱۳۸۸ مرداد ۳۰, جمعه

Macbeth

در میان آثار شکسپیر مکبث چیز دیگری است . هیچ تراژدی‌ای مانند مکبث نتوانسته قدرت و شهوت و تقدیر را این‌گونه به نمایش بکشد . این دو قسمت از نمایشنامه را بسیار دوست دارم :
لیدی مکبث
ای روان‌هایی که اندیشه‌های مرگبار را پاس می‌دارید ؛ بشتابید ! زنی مرا باز گیرید ؛ از فرق سر تا نوک پا ، مرا از خوفناک‌ترین بی‌رحمی‌ها پر کنید ؛ لبریز کنید ! غلظت خونم را بیفزایید ؛ هر گونه روزن و گذرگاه رحم را وجودم بربندید تا هیچ شفقتی نتواند اراده‌ی وحشی مرا بلزراند و میان اجزای آن قد برافرازد ! ای خداوندان مرگ ! از هر جا که با وجودهای ناپیدای خویش بر جنایات طبیعت فرمان می‌رانید پـــســتان‌های زنانه‌ی مرا باز گیرید و شیرم را به زهر بدل کنید ! بیا ای شب ظلمانی ! خود را در تیره‌ترین دود دوزخ بپوشان تا خنجر برای من زخمی را که به جای می‌نهد نبیند و آسمان هر چه از خلال پوشش تیرگی در کمینم باشد نتواند بر سرم فریاد زند : " دست بدار ! دست بدار "
(پرده‌ی اول ، مجلس پنجم )
مکبث
فردا و فردا و فردا با این گام‌های کوتاه روز به روز تا آخرین هجای لوح روزگار پیش می‌خزد و همه‌ی دیروزهای ما ، راهی به سوی غبار مرگ را بر دیوانگان روشن کرده است . خاموش شو ؛ خاموش شو ؛ ای شمع نیمه جان ! زندگی تنها سایه‌ای است گذرا ؛ بازیگری بینوا است که ساعتی بر صحنه می‌خرامد و به شور و هیجان می‌آید و سپس دیگر آوایی به گوش نمی‌رسد ؛ افسانه‌ای است خشم‌آلوده و پر خروش که ابلهی حکایت می‌کند و هیچ معنا ندارد .
(پرده‌ی پنجم ، مجلس پنجم )
بر گرفته از مکبث ، ترجمه‌ی دکتر عبدالرحیم احمدی ، نشر پژوهش دادار

۲ نظر: