۱۳۸۸ مهر ۲۵, شنبه

نغمه‌ی درد

در منی و این همه ز من جدا
با منی و دیده‌ات بسوی غیر
بهر من نمانده راه گفتگو
تو نشسته گرم گفتگوی غیر
غرق غم دلم به سینه می‌تپد
با تو بی‌قرار و بی تو بی‌قرار
وای از آن دمی که بی‌خبر ز من
برکشی تو رخت خود از این دیار
سایه توام به هرکجا روی
سر نهاده‌ام به زیر پای تو
چون تو در جهان نجسته‌ام هنوز
تا که برگزینمش به جای تو
شادی و غم منی به حیرتم
خواهم از تو ، در تو آورم پناه
موج وحشیم که بی‌خبر ز خویش
گشته‌ام اسیر جذبه‌های ماه
گفتی از تو بگسلم ، دریغ و درد
رشته وفا مگر گسستنی است ؟
بگسلم ز خویش و از تو نگسلم
عهد عاشقان مگر شکستنی است ؟
دیدمت شبی بخواب و سرخوشم
وه ! مگر به خواب‌ها ببینمت
غنچه نیستی که مست اشتیاق
خیزم و ز شاخه‌ها بچینمت
شعله می‌کشد به ظلمت شبم
آتش کبود دیدگان تو
ره مبند، بلکه ره برم به شوق
در سراچه‌ی غم نهان تو
...فروغ فرخزاد...

۱ نظر:

  1. فروغ تو یکی از شعرای همون دورانش میگه : ای زن که دلی پر از صفا داری / از مرد وفا مجو، مجو هرگز / او معنی عشق را نمی داند / راز دل خود به او مگو هرگز ....
    همیشه هممون میدونیم اینو و باز موقع بازی میبازیم.

    پاسخحذف