۱۳۸۸ آبان ۲۹, جمعه

دلم خسته‌اشه

دلم کوچولوه . قد یه فندق . هیچ‌چیز توش جا نمی‌شه . چون همه چی توشه واسه هیچی جا نیست . به خاطر همین یه روز مهربونه یه روز بدجنسه . یه روز عاشقه یه روز دوسته یه روز دشمنه . یه روز برفه یه روز آبه یه روز یخه . دلم اِنقـَد کوچولوه که وقتی یه دونه غبار می‌ره توش می‌خواد بترکه . آخی !‌ طفلکی دسِ خودش نیست که اِنقــَد کوچولوه . در عوض دیواراش رنگارانه . عینه شمال می‌مونه . یه جاش رنگه کوه یه جاش رنگ دریا یه جاش رنگ جنگل یه جاش رنگه برف . انگاری همه‌ی رنگای دنیا رو پاشیدن به در و دیوارش . رنگی رنگیه . هر کدوم از رنگا نشونه‌ی یه چیزیه . یکیش آرزو ، یکیش رویا ، یکیش عشق ، یکیش اسب ... اوئـَه ! اگه بخوام همشُ بگم که نمی‌شه . اما چه فایده ؟ اینا فقط طرحای رو دیوارن . تو خودش که هیچی نیست . هیچی . انگاری دل من از تو جعبه ماژیک بچگیام اومده بیرون و همونجوری مونده . اِنقــَد همونجوری مونده که رنگای رو دیوارش دارن می‌ترکن . بعضی جاهاش ریخته . یه دس نقاشی نو می‌خواد . ولی نمی‌شه . آخه من چه جوری این‌همه رنگُ بـِکـَنم و به جاش رنگ نو بزنم ؟ اصـَن چه رنگی بزنم ؟ دلم خسته شده . طفلکی خسته‌اشه . دلش می‌خواد بزرگ بشه . دلش می‌خواد همه چی توش جا بشه . رنگ نو می‌خواد . ولی این‌قد رنگای قدیمی‌اش رو دوس داره که نمی‌ذاره عوضش کنم . دلم هم کوچولوه ، هم رنگارنگه ، هم خل و چله ! انگاری تو باغ نیست . هیچی حالیش نیست . نه بلده ناز کنه ، نه بلده قهر کنه ، نه بلده خودشُ لوس کنه . اصلا بلد نیست تغییر دکوراسیون بده . بابا آخه یه دست مبلی ... ویترینی ... چیزی ! دل من مونده یه جای دور تاریخ . به خاطر همین رنگارنگ شده ، خل شده ، کوچولو شده و خسته‌اشه !

۴ نظر: