هر صبح ، چون زبان تر و خشک برگها
از نیش ناگهانی زنبور آفتاب
آماس میکند
تهران چو کرم پیر
در پیلهای تنیده ز ابریشم غبار
دار میشود
دردی نهفته در دلش احساس میکند
هر ظهر ، چون زبان تب آلود برگها
طعم شراب تلخ و گس آفتاب را
احساس میکند
من همچو کرم پیر
در پیلهای تنیده ز ابریشم خیال
از هوش میروم
شعری نگفته در دلم آماس می کند .
...نادر نادرپور...
یالا! یالا! یالا بیا بازی
پاسخ دادنحذفhttp://miavita2.wordpress.com/2010/01/13/%d8%ac%d9%86%d8%ac%d8%a7%d9%84%db%8c%d9%87-%d8%ac%d9%86%d8%ac%d8%a7%d9%84%db%8c/