۱۳۸۹ فروردین ۶, جمعه

برای تو

توی آینه مژه‌ام را دیدم که پایین چشم چپم چسبیده بود. دست خیسم به عادت کودکی مژه را برداشت. "یه آرزو کن" "آرزو می‌کنم بدونم باید چی کار کنم". این‌طوری مژه را فوت کردم و رفت. یعنی آرزویم برآورده می‌شود. مثل همیشه تو از توی تردیدها بیرون می‌آیی. معلوم است که تحویل سال نمی‌تواند معجزه باشد. ولی تو چه؟ تو که می‌توانی تنها معجزه‌ی زندگی غمگین من باشی.