لبهی درهی زندگیام ایستادهام. فقط یک هـُل آرام، یک نسیم کوچک لازم است تا مرا ته دره پرتاب کند. چشمم به راه توست که بیایی و دستم را بگیری. از میان تمامی این یأسها و غصهها بیایی و نجاتم دهی. هیچچیز دیگری حتی ذرهای امید و انگیزه در من برنمیانگیزد. هیچچیز را نمیخواهم مگر تو. دیگر نفسهایم را هم فقط برای تو میکشم. انصاف نیست که تو را نداشته باشم. هیچ سهمی در شادیهایی که دیگران میگویند نداشتهام. میدانم تو سهم منی. از من دور نشو. با من بمان.