۱۳۸۹ شهریور ۲, سه‌شنبه



تلفن هنوز ادای تو را در می‌آورد

می‌رقصد و صدای تو را در می‌آورد


تلفن کبوتری‌ست که از ابر می‌رسد

و از سرم هوای تو را در می‌آورد


هر نیمه شب اتاق، مرا راه می‌رود

تعبیر خواب‌های تو را در می‌آورد


اما تو نیستی، همه جا از صدا پر است


ما دو عروسکیم نخ جفتمان یکی است

اعضای من ادای تو را در می‌آورد



از تو بریده می‌شوم و خیمه باز پیر

دست تو را و پای تو را در می‌آورد


در معده‌ی گرسنه‌ی خود یکه می‌خوری

سرگیجه اشتهای تو را در می‌آورد


از زیر سنگ هم شده این عقرب سیاه

می‌گردد و غذای تو را در می‌آورد


وقتی که دست و پای مرا عشق می‌بُرد

وقتی که چشم‌های تو را در می‌آورد


یعنی تو در کجای جهان می‌رسی به من؟


نوزادی تو در شکمت باد می‌کند

دل‌پیچه روده‌های تو را در می‌آورد


یک روز شوهر تو مرا حدس می‌زند

از جیبم عکس‌های تو را در می‌آورد


تو نیستی من به خودم «زنگ» می‌زنم

اما زنی صدای تو را در می‌آورد.


...شهرام میرزایی...

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر