۱۳۸۹ شهریور ۲۶, جمعه

سيگارهاي عزيزم

يه پاكت سيگار تو جيب كوچيكه‌ي كيفم قايم كردم. تو مهموني كيفم رو گذاشتم رو مبل. خواهرم حواسش نبود نشست روش. تموم مدت دلم مي‌خواست كيفم رو جلوي چشم همه مخصوصن مامان بابام باز كنم ببينم سيگارام شكستن يا نه. از اول تا آخر مهموني به اين موضوع فكر مي‌كردم.

۳ نظر: