مال جمعه نیست فقط همین چند ساعت پیش آخر کلاس بود که فکر برگشتن به خونه ی سوت و کور و مثل همیشه روشن کردن کامپیوتر دپرسم کرد، رفتم به یکی از دخترای کلاس گفتم وقت داری برای اینکه بعد کلاس بریم بشینیم تو پارک چایی چیزی بزنیم بلکه از این پاییز جون سالم به در ببرم ولی کلاس داشت و من دست از پا درازتر خودم رفتم تو پارک نشستم و هدفون گذاشتم تو گوشم و به بخار روی لیوان خیره شدم. کم مونده بود به مامور افغانی پارک بگم جون مادرت بیا چند دقه بشین اینجا یه چیزی بگو
مهم نیست دست ها باشند یا نه
پاسخ دادنحذفمن هستم اگر حرفهایم طعم فراموشی ندهد .
ادبیات جمعه!
پاسخ دادنحذففردا همه چیز فراموش میشه
مال جمعه نیست فقط
پاسخ دادنحذفهمین چند ساعت پیش آخر کلاس بود که فکر برگشتن به خونه ی سوت و کور و مثل همیشه روشن کردن کامپیوتر دپرسم کرد، رفتم به یکی از دخترای کلاس گفتم وقت داری برای اینکه بعد کلاس بریم بشینیم تو پارک چایی چیزی بزنیم بلکه از این پاییز جون سالم به در ببرم ولی کلاس داشت و من دست از پا درازتر خودم رفتم تو پارک نشستم و هدفون گذاشتم تو گوشم و به بخار روی لیوان خیره شدم. کم مونده بود به مامور افغانی پارک بگم جون مادرت بیا چند دقه بشین اینجا یه چیزی بگو
وای
پاسخ دادنحذفحرف دل منو زدی
منم میخواستم همین آگهی رو توی وبلاگم بدم