من خلم. مرض دارم. ديوثم.
عارفه ميرفت پيش مشاور خوابگاهمون و كلي هم تعريف ميكرد. اون روزي اصرار به اصرار كه تو هم بيا برو و آدم يه چيزايي رو واسه يكي هي تكرار كنه خوبه و فلان. منم خر شدم با هم رفتيم وقت گرفتيم.
حالا ديشب رفتم نشستم به حرف زدن سر يه ربع مشاوره ميگه: درجهي شديد افسردگي رو داري نشون ميدي. از من كاري برنمياد. بايد معرفيات كنم به همكار روانشناس بالينيام. شايدم مجبور بشي قرص مصرف كني. بعدش باهام اومد بيرون و به منشي گفت: در اسرع وقت به ايشون نوبت بده و رفت تو اتاقش. منشيه هم گشت تو دفترش گفت: سه شنبهي دو هفتهي ديگه. منم گفتم: باشه. عين كسخلا گيج و ويج در حال فحش دادن به خودم اومدم بيرون. تا رسيدم دم ساختمون خودمون منشيه زنگ زد گفت: خانوم دكتر ميگن: سه شنبهي دو هفتهي ديگه ديره. همين شنبه ساعت سه بيا. هر چي من اصرار كه بابا جان كلاس دارم گفت: خانوم دكتر ميگن: نبايد وضع از اين پيچيدهتر بشه.
هيچي. دستي دستي خودمو انداختم هچل. حالا مگه دس از سرم ورميدارن؟ بدبختي شمارهي خونمونم دارن اگه نرم زنگ ميزنن خونه. البته خودم زنگ زدم به مامانم اعتراف كردم كه يهو شوكه نشه.
ولي مرض دارم. مشاوره كيه؟ روانشناس كيلو چنده؟
اتفاقا کار خوبی کردی، ضرر نداره که یه امتحانی بزن.
پاسخ دادنحذفپ.ن: خوبه آدرس وبلاگتو ندارن وگرنه میگفت شنبه هم دیره باید الان بستری شی ببندنت به لیتیومی، تی اچ سی ای چیزی