كاش همسايهي ما يه پسر خوشگل داش. بعد مامانم آش رشته دُرُس ميكرد. من چادر گُليگلي سرم ميكردم واسه همسايهامون آش ميبردم. بعد پسره ميومد جلوي در آشو ازم ميگرف. دوتامون كلي خجالت ميكشيديم. دوسه روز بعدش مامانم با موذيگري بهم ميگف: فلاني خانوم تو رو واسه پسرش خواستگاري كرده. بعد خونهي ما يه حوض داش. من با خجالت يه گلو بو ميكردم و مينداختم تو حوض. همين كه گل ميوفتاد تو آب صداي ليليلي... ميومد. كاش!
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر