خانوم یه نقطهای
روزنوشت و دلنوشتهای یه نقطهای
۱۳۸۹ اسفند ۲۳, دوشنبه
من: هوووزززززززززسيبتخيببررررررررر (همراه با لرزش بدن بخصوص دست و پا)
مامانم: چي شد؟
من: امروز شاهزادهي قصهها رو ديدم. رعشه گرفتم از عشق.
مامانم: دو نخطه سكوت!
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر
پیام جدیدتر
پیام قدیمی تر
صفحهٔ اصلی
اشتراک در:
نظرات پیام (Atom)
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر