بُریدهام. باید بار و بندیلم را جمع کنم و بروم. خستهتر از همیشه اما مثل همیشه. انگار که زندگی یک چرخ کج و معوج است که میچرخد و برآمدگیهایش مدام توی سر آدم میخورد. دیگر به جز یک رویا چیزی ندارم. هیچ چیز. به طرز احمقانهای برای رسیدن به رویایم هر کاری میکنم. ولی خستهام. دیگر به معنای واقعی توان ندارم. میترسم. از تکرارها میترسم. اینجا یا آخر دنیاست یا یک سراشیبی تند که میرسد به آخر دنیا.
فقط یک آرزو مرز زنده نگه داشتن و زنده به گور کردن من است. دلم میخواهد زندگی کنم. زندگی سطحی و مسخره و پوچ. از دنیای خودم خسته شدم.
انگار همهی توانم را برای مبارزه از دست دادهام. ولی نمیتوانم شکست را بپذیرم. یا این آرزو یا زجرکش شدن من.
من که منفعلم. دیگری کاری از من بر نمیآید. دیگر هیچ کاری از من برنمیآید. جز نفس کشیدن و آرزو کردن.
بریدهام.
به جز چای آلبالو فعلا هیچ وبلاگی را به روز نخواهم کرد. ایمیل ندهید، آفلاین نگذارید، توی فیس بوک پیام ندهید، زنگ نزنید، مسیج ندهید. فقط به تنهاییام احترام بگذارید.
فقط یک آرزو مرز زنده نگه داشتن و زنده به گور کردن من است. دلم میخواهد زندگی کنم. زندگی سطحی و مسخره و پوچ. از دنیای خودم خسته شدم.
انگار همهی توانم را برای مبارزه از دست دادهام. ولی نمیتوانم شکست را بپذیرم. یا این آرزو یا زجرکش شدن من.
من که منفعلم. دیگری کاری از من بر نمیآید. دیگر هیچ کاری از من برنمیآید. جز نفس کشیدن و آرزو کردن.
بریدهام.
به جز چای آلبالو فعلا هیچ وبلاگی را به روز نخواهم کرد. ایمیل ندهید، آفلاین نگذارید، توی فیس بوک پیام ندهید، زنگ نزنید، مسیج ندهید. فقط به تنهاییام احترام بگذارید.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر