ساعت هفت و نیم است . نه ! نمیشود به کتابخانه رفت ، الان دیگر تعطیل شده است . در خانهی موقت که برای دو ، سه ماه اجاره کردهایم ، هیچ کتاب نخواندهای ندارم . تمام کتابهایم در خانهی خودمان است و خانه در دست تعمیر .همهی کتابها را در اتاق آیناز جمع کردهایم و درش را قفل زدهایم. یک فایل پر از کتابهای دانلود شده از سایتهای مختلف داشتم ولی هر چه میگردم پیدایش نمیکنم . میل به کتاب خواندن دستانش را مشت میکند و بر دلم میکوبد . مدام بوی کتاب را در ذهنم میآورد و واژگان حروف چینی شدهی زیبا را که علاوه بر واژه بودنشان هزاران هزاران حرف و پیام اطلاعات دوستداشتنی را به من هدیه میکنند . یاد کتاب اساطیر ایرانی میافتم که با سه نقطهای از نمایشگاه کتاب خریدیم . یاد درخت آسوریک و کلی کتاب دیگر که نخواندهام . نخیر ! نمیتوانم بر این میل غلبه کنم . باید کاری بکنم . سر چهارراه خودمان یک کتابفروشی بزرگ و رویاییاست . به مانتو و شلوارم نگاه میکنم .هر چند هنوز دل درد دارم و درد جای آمپول باعث شده یک پایم را مثل فلجها روی زمین بکشم ،باید بروم کتاب بخرم . وگرنه دیوانه میشوم
از جلوی آینه رد میشوم . آرایش نیمه پاک شدهام را نگاه میکنم .یکی از خط چشمهایم دم ندارد .رژگونهی راستم پاک شده و پنکک روی پوستم ماسیده است .به مشقات فکر میکنم .بروم آرایش را بشورم ولی نمیتوانم بی آرایش بروم چون آثار بیماری به خوبی روی چهرهام مشهود است . ولی حوصلهی آرایش کردن ولو یک رژ لب ساده را هم ندارد . میل به کتاب خواندن محکمتر میکوبد .جیغ میکشد .مثل بچهها پاهایش را روی زمین میکوبد و گریه میکند . اما دل درد هم چنگ میزند به رودههایم و ابراز وجود میکند . چه باید بکنم ؟
میل کتاب خواندن دماغش را بالا میکشد و زیر لب به من فحش میدهد .
بسیار عالی.
پاسخ دادنحذفدختر جان عزیزم تو که گوگل ریدر داری و شر هم میکنی چرا منو اد نمیکنی تو دوستانت؟
ایمیلمو که داری؟ :
reym1989@gmail.com
من بودم با همون آرایش نصفه نیمه می رفتم... وقتی دلم هوس بوی ورق های تانخورده و چسب صحافی رو می کنه، دیگه هیچی جلودارم نیست... هیچی
پاسخ دادنحذفانشالا زودتر خوب شی. اون باکتری ها هم ازت ولت کنن! ریدر داری ما رو هم ادد کن. انشاع الله.
پاسخ دادنحذفدر ضمن بنده بیش فعال هستم. این خر شده!!!
پاسخ دادنحذف