۱۳۸۸ شهریور ۸, یکشنبه

یــَک حالی می‌ده...

وقتی همه خوابن می‌رم توی آوای آزاد و شعرای هوشنگ ابتهاج رو با صدای نسبتا بلند می‌خونم .
این هم تقدیم به شما :
خبر کوتاه بود
اعدامشان کنید
خروش دخترک برخاست
لبش لرزید
دو چشم خسته اش از اشک پر شد
گریه را سر داد
و من با کوششی پر درد اشکم را نهان کردم
چرا اعدامشان کردند ؟
می‌پرسد ز من با چشم اشک آلود
عزیزم دخترم آنجا شگفت انگیز دنیایی‌ست
دروغ و دشمنی فرمانروایی می کند آنجا
طلا : این کیمیای خون انسان‌ها
خدایی می کند آنجا
شگفت‌انگیز دنیایی که همچون قرن‌های دور
هنوز از ننگ آزار سیاهان دامن آلوده‌ست
در آنجا حق و انسان و حرفهایی پوچ و بیهوده‌ست
در آنجا رهزنی آدمکش خونریزی آزاد است
و دست و پای آزادی‌ست در زنجیر
عزیزم دخترم
آنان
برای دشمنی با من
برای دشمنی با تو
برای دشمنی با راستی
اعدامشان کردند
و هنگامی که یاران
با سرود زندگی بر لب
به سوی مرگ می رفتند
امیدی آشنا می زد چو گل در چشمشان لبخند
به شوق زندگی آواز می خواندند
و تاپایان ره راه روشن خود با وفا ماندند
عزیزم پاک کن از چهره اشکت را ز جا برخیز
تو در من زنده ای من در تو ما هرگز نمی‌میریم
من و تو با هزاران دگر
این راه را دنبال می‌گیریم
از آن ماست پیروزی
از آن ماست فردا با همه شادی و بهروزی
عزیزم
کار دنیا رو به آبادی‌ست
و هر لاله که از خون شهیدان می‌دمد
امروز نوید روز آزادی‌ست .

۲ نظر:

  1. سلام فكركنم منگ بودم .الان ديدم سه بار پست را فرستادم.بعد هم اومدم پاكش كنم اوني را كه تو نظر داده بودي را هم پاك كردم. ممنون. بهتره. فقط يه طرف صورتش ورم داره. خلاصه اون بهشت را كه الكي نگذاشتند زير پامون.

    پاسخ دادنحذف
  2. دلم برای بلند شعر خوندن تنگ شده.

    پاسخ دادنحذف