۱۳۸۸ آبان ۱۹, سه‌شنبه

من و مـَردم

سان واکر چیزی گفت . گفت : در رویای من مرد خانه نداریم ! مردها می‌آیند و می‌روند . من این موضوع را نمی‌دانستم . ولی این موضوع وجود داشت . همیشه وجود داشت . حتی آن وقتی که سه نقطه‌ای بود ؛ در مزرعه‌ی من زندگی نمی‌کرد . او در ذهن من مزرعه‌ی خودش را داشت . می‌آمد و می‌رفت . شاید شب پیش من می‌خوابید ولی میهمان بود و میهمان ویکی دو روز است !‌ در رویاهای من جا برای عشق است ؛ برای عشق‌بازی هست ؛ برای دوست و میهمان هست ولی برای مرد خانه‌ام نیست . من مرد خانه ندارم . من همیشه حس می‌کردم یک روســپـ‍‌ـی وحشی‌ام که دلم می‌خواهد عشق را مثل یک گربه تجربه کنم . نمی‌دانستم چرا ! حالا فهمیدم . من مرد خانه نمی‌خواهم . مرد من شب‌ها باید برود و به یاد من بالشش را بغل کند و من در آغوش عروسکم خواب او را ببینم . مرد من تنها گاهی عاشقانه مرا در آغوش می‌کشد و مانند یک گربه عشق‌بازی می‌کند .
معشوق من
همچون طبیعت
مفهوم ناگزیر صریحی دارد
او با شکست من
قانون صادقانه‌ی قدرت را تایید می‌کند
او وحشیانه آزادست
مانند یک غریزه‌ی سالم
در عمق یک جزیره‌ی نامسکون
او پاک می‌کند
با پاره‌های خیمه‌ی مجنون
از کفش خود غبار خیابان را
معشوق من
همچون خداوندی ، در معبد نپال
گویی از ابتدای وجودش
بیگانه بوده است
او مردی‌ست از قرون گذشته
یاد آور اصالت زیبایی .
...فروغ فرخزاد...

۳ نظر:

  1. نظرم نیومد.من مرد نمی خوام چون.هنوز گی نشدم !!

    پاسخحذف
  2. براي همين چيزهاست كه رويات رو دوست دارم...مهمان بود!!خيلي عالي.

    پاسخحذف