دلم میخواهد برف ببارد . نه یک ذره و دو ذره . خیلی ببارد . دلم میخواهد صبح از زیر پتوی گرم و نرمم بفهمم که برف باریده است . بوی برف توی دماغم بپیچد . بعد که با ذوق پردههای کلفت اتاقم را کنار بزنم ببینم روی بالکن پر از برف است . نه یک وجب و دو وجب . خیلی برف است . تا بالای زانوهایم بیاد .
مثل آن وقتها ! آن وقتهایی که معنی برف تعطیل شدن مدرسه بود . معنی برف شادی و بازی و خنده بود . مثل روزهایی که برف مهربان دست سفیدش را روی سر خانهامان میکشید و مرا روی بالهای رویاییاش به سرزمین قصهها میبرد . من در آن سرزمین شاهزاده خانمی بودم که لباس پفی قرمز داشتم و روی سرم تاج الماس نشان بود . با دست مهربان برف سفر میکردم . شاید هم توی سورتمهی بابانوئل مینشستم و میرفتم به سرزمین سرما . روی شانههایم شنل سفید خزی بود .
یا وقتی که برف میآمد و در همین دنیا بودم . توی یک خیابان باریک دراز . خیابانی که از دو سویش درختان پیر سر در گوش درختان روبرویی میآوردند و پچپچ میکردند . من توی میدویدم . بازی میکردم . برف میبارید و بارید . کلاغهای قارقارو برف خانههایشان را بیرون میریختند . بعد میرسیدم به آخر خیابان . آخر خیابان یک قهوهخانه بود که چایی گرم داشت . مینشستم و از پشت شیشهی مه گرفته بارش یکریز برف را تماشا میکردم و دلم میخواست در همان حال بمیرم .
و امروز اینجایم . پر از خاطرات دلمهبسته . آرزوهای کرم خورده . و هزاران هزار حسرت و رویای کوچک . ولی میدانم . میدانم که همیشه با اولین برف زمستانی اتفاقهای خوبی میافتد . نه با ده سانت و بیست سانت برف . با خیلی برف . یعنی میآید ؟
با اندکی تغییر در آغاز شعر یوسف بیات: آه اگر برف بیاید ...
پاسخحذف;)
کاش ...
پاسخحذفکاش این برف لعنتی هم ببارد.
منم دلم برف میخواد.
پاسخحذفمی بارد،می آیدبرف را میگویم،میرودآقا را میگویم،سرور،رهبر،مرشد،خر رامیگویم.
پاسخحذف