تو لطیفترین آرزویی هستی که یک انسان میتواند داشته باشد . مثل لذت بازی با یک عروسک نو ساده و کودکانهای . انگار دورت را یک هالهی سورمهای رنگ گرفته که پر از ستاره است . برای من ، تو ، از توی قصههای هانس کریستین آندرسن بیرون پریدهای . به خاطر همین است که گیج شدهام . اکنون در جایی بین کودکی و بزرگسالی ا یستادهام . من از همان اول در زمان و مکان گم میشدم ولی با تو در خودم گم میشوم و پیدا میشوم . تو را مثل توی صندوقخانهی نوجوانی عجیب و غریبم پیدا کردم . تویی که صدایم میکردی . حالا من هستم . کنارت . با تو . آرزوی مهربان من ! دوستت دارم .