گهوارهی دو چشم سیاه تو
آرامگاه کودکی من بود
گویی مرا چو در دل شب زادند
در من چراغ عشق تو روشن بود
چون زلف دایه بر رخ من میریخت
از آن نسیم موی تو میآمد
برق نگاه من چو بر او میتافت
از سوی او به سوی تو میآمد
شبها چو قصههای کهن میگفت
در گوش من صدای تو میپیچید
چون تار مویی از سر خود میکند
گویی که تار موی ترا میچید
در بوسههای وحشی شیرنیش
طعمی ز بوسههای تو پنهان داشت
در گریههای گرم گوارایش
اشکی چو آب چشم تو سوزان داشت
جفت منی که بسته به من بودی
وز من تو را ندیده جدا کردند
آنگه چو گریههای مرا دیدند
نام تو را دوباره صدا کردند
چون غیر او نبود ترا نامی
عمری تلاش در پی او کردم
بیآنکه هرگزت بتوانم یافت
با خواب و با خیال تو خو کردم
در هر رخی که رنگ جمالی داشت
سیمای آشنای تو را دیدم
در هر دلی که چشمهي عشقی بود
تصویر دلربای تو را دیدم
اما اگر تو زاده شدی با من
پیش من چگونه سفر کردی ؟
چون چشم من همیشه ترا میجست
از چشم من چگونه حذر کردی ؟
امروز آفتاب امید من
در نیمروز زندگی خویش است
حیران به راه رفته فرو مانده
اندیشه میکند که چه در پیش است
آه ای کسی که دل به تو میبندم
آيا تو نیز شاخهی بيبرگی ؟
آيا تو اي امید جوان مانده
همزاد جاودانهی من، مرگی؟
...نادر نادرپور...
هااااااااااااااااااااااا
پاسخحذفبالاخره در ِ اینجا وا شد
اول عیدت مبارک و به خوشی و سلامتی و اینجور حرفا...
دوم اینکه خوب شعری که گذاشتی خوب بود
سومش اینکه
اینکه
که
خب هیچی دیگه
بازم از اینکارا بکن
عزيزم من انقدر از كلوب استفاده نكردم اصلا رمزم يادم نيست. :دي
پاسخحذفاميدوارم اينجا ببيني :
ايميل معين كه مدير قوزكه اينه: themoeen@gmail.com
موفق باشي :X