۱۳۸۹ مرداد ۲۷, چهارشنبه

اینقدر دپرسم که رفتم بی‌خود و بی‌جهت شعر کوچه‌ی فریدون مشیری رو خوندم و بی‌خود و بی‌جهت گلوله گلوله اشک ریختم. نمی‌دونم واقعن این چه حسیه که این شعر در آدم زنده می‌کنه؟ فکر کنم واسه معشوق نداشتم گریه کردم.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر