۱۳۸۹ آبان ۹, یکشنبه

پاييز

پاييز كه مي‌شود آدم دلش مي‌خواهد دست يكي را بگيرد و هي راه برود. پاييز كه مي‌شود آدم دلش مي‌خواهد پالتو بپوشد و باز هم بلزرد و يكي را بغل كند. پاييز كه مي‌شود آدم دلش مي‌خواهد با يكي بنشيند توي كافه و بارش باران را ببيند. پاييز كه مي‌شود آدم دلش مي‌خواهد به جز خودش يكي ديگر هم شريك بعد از ظهرهاي لوس و بي‌مزه‌ي پاييزي‌اش باشد.

۳ نظر:

  1. این روزها به ندرت اتفاق می افتد زندگی به سراغت بیاید و کاسه ای زیر ِ نیم کاسه ی کثافت اش نباشد ...
    چقدر همه خسته
    چقدر همه دلگیریم .

    پاسخ دادنحذف
  2. کمی مرتبط با پست:
    زرد و سرخ و ارغوانی / برگ درختان پاییز / می ریزند بر زمین / آرزو های ما نیز

    آلبوم "زرد و سرخ و ارغوانی" با صدای اشکان کمانگیر

    آلبوم فوق العاده ایه. نمی تونم دل از این قطعه ی اولش بکنم. حتما دانلود کن. سنتی می خونه.

    ---
    درباره پست: این را که می نویسی. بی اختیار دلم برای آن خیابان های شلوغ و پر هیاهو ی انقلاب. برای شبهای پر کوچه پس کوچه ی همان اطراف تنگ می شود. خودم را لعنت می کنم که آنجا نیستم.

    پاسخ دادنحذف
  3. خاش که خدمت میکردم،تو پاییز اشکال افسانه ای که ابرا میساختن همراه با سکوت کویرش و مغزهای تهی از افکار،چنان حس عجیبی به آدم میداد که پاییزو واسط صرف میکرد...باد پاییز که میخورد به آدم بوی مرگ میداد و بدون اینکه ببینیش حس نزدیکی بهش میکردی...
    تو شهر(کرج)این چیزا دیده نمیشه...انگار تنها ارمغانش تنها تر شدن آدماست...نمیدونم چه حسابیه...

    پاسخ دادنحذف