پاييز كه ميشود آدم دلش ميخواهد دست يكي را بگيرد و هي راه برود. پاييز كه ميشود آدم دلش ميخواهد پالتو بپوشد و باز هم بلزرد و يكي را بغل كند. پاييز كه ميشود آدم دلش ميخواهد با يكي بنشيند توي كافه و بارش باران را ببيند. پاييز كه ميشود آدم دلش ميخواهد به جز خودش يكي ديگر هم شريك بعد از ظهرهاي لوس و بيمزهي پاييزياش باشد.
این روزها به ندرت اتفاق می افتد زندگی به سراغت بیاید و کاسه ای زیر ِ نیم کاسه ی کثافت اش نباشد ...
پاسخحذفچقدر همه خسته
چقدر همه دلگیریم .
کمی مرتبط با پست:
پاسخحذفزرد و سرخ و ارغوانی / برگ درختان پاییز / می ریزند بر زمین / آرزو های ما نیز
آلبوم "زرد و سرخ و ارغوانی" با صدای اشکان کمانگیر
آلبوم فوق العاده ایه. نمی تونم دل از این قطعه ی اولش بکنم. حتما دانلود کن. سنتی می خونه.
---
درباره پست: این را که می نویسی. بی اختیار دلم برای آن خیابان های شلوغ و پر هیاهو ی انقلاب. برای شبهای پر کوچه پس کوچه ی همان اطراف تنگ می شود. خودم را لعنت می کنم که آنجا نیستم.
خاش که خدمت میکردم،تو پاییز اشکال افسانه ای که ابرا میساختن همراه با سکوت کویرش و مغزهای تهی از افکار،چنان حس عجیبی به آدم میداد که پاییزو واسط صرف میکرد...باد پاییز که میخورد به آدم بوی مرگ میداد و بدون اینکه ببینیش حس نزدیکی بهش میکردی...
پاسخحذفتو شهر(کرج)این چیزا دیده نمیشه...انگار تنها ارمغانش تنها تر شدن آدماست...نمیدونم چه حسابیه...