۱۳۸۹ دی ۱۷, جمعه

من هفته‌ي پيش سر كلاس جمعيت‌شناسي واسه اولين بار تو زندگيم يه داستان نوشتم كه رئال نيس. نمي‌دونم چيه. يه كم تو مايه‌هاي سورئاله. ولي مهم اينه كه رئال نيس. بعد اينقدر ذوق كردم كه همونجور اديت نشده رفتم تو كلاس داستان خوندمش. منتقدا كلي تعريف و تمجيد و اينا كه مثه بقيه‌ي كارام خوبه. بعدم دادم علي بخونه. علي فقط تا حالا يكي از داستانامو گفته بود خوبه. ديروز اسمس زد ازم تشكر كرد. فقط مونده فيلسوف بخونتش. بعد من الان اينقدر ذوق مرگم كه ديگه تصميم دارم رئال ننويسم.

۲ نظر: