۱۳۸۹ بهمن ۲۰, چهارشنبه

مي‌داني عزيزكم. اميد يك رشته‌ي دراز و سست و به دردنخور است كه يك سرش به قلب آرزوهاي تو بند است معلوم نيست آن سرديگرش به كجا بند مي‌شود. اميد بدترين دردي است كه آدم مي‌تواند به چنگالش گرفتار شود. من مدت‌هاست كه ديگر اين طناب مسخره را از وسط روزگارم پاره كرده‌ام. اميد به هيچ دردي نمي‌خورد. عزيزكم! ولي دور انداختنش خيلي درد دارد. اين رشته‌ي مزخرف آن‌قدر دور زندگي آدم‌ها مي‌پيچد كه جزئي گوشت و خونشان مي‌شود. اما عزيزكم! بايد با حقيقت كنار آمد. اميد را ببر و بيندازش دور. هر چه بيشتر بماند تنگ‌تر خفه‌ات خواهد كرد.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر