۱۳۸۹ اسفند ۱۴, شنبه

می‌زند روی شانه‌ام. می‌گوید: شب خوبی داشته باشی. می‌خواهم گریه کنم. بنشینم کنار خیابان و فریاد بزنم: امکان ندارد. امکان ندارد.‏

۱ نظر: