۱۳۹۰ خرداد ۱۱, چهارشنبه

غروب‌ها که از شهر کتاب می‌آیم بیرون، از یک خیابان باریک می‌روم بالا که سوار اتوبوس شوم. همانجا در تاریک روشن خیابان خلوت یک نخ سیگار می‌گیرانم و به یاد تو می‌کشم. سیگارهای هر غروب توی خیابان روزمرگی‌هایم بوی تو را می‌دهند.‏

۱ نظر: