چیزی اینجاست. ته گلویم. چیزی شبیه بغض. چیزی درب و داغان کننده. حالم را خراب میکند. آستانهی تحملم تحلیل رفته. خودم هم دارم تحلیل میروم. روزانه به تحلیل میروم. دیگری چیزی نمانده. تنها چس ناله. کارمان شده چس ناله. چس ناله و سیگار. چس ناله و مشروب. چس نالههای بیاشک. اشک ریختن سخت است. نمیتوانم بدون ابژه گریه کنم. گریه را در جایی گم کردم. سین میگوید: گریه کردن هم دل خوش میخواهد. فکر کنم دیالوگ یک فیلم است. فیلم. چقدر فیلم دیدن سخت شده، چقدر کتاب خواندن سخت شده. چقدر نوشتن، سرودن، خواندن، دیدن، لبخند زدن، خوردن، خوابیدن، کابوس ندیدن سخت شده. چیزی نیست. یک دیوار است.
روانپزشک میگوید: هورمون نمیدانم چی دیگر در مغزت ترشح نمیشود و به جایش نمیدانم چی ترشح میشود. همین است که دنیایت سیاه است. باید قرص بخوری. روانکاو میگوید: تیپ شخصیتیات اینطوری است ما فقط کمک میکنیم راحت با این موضوع کنار بیایی. مددکار میگوید: باید درمانت را ادامه دهی.
من فقط میخواهم همه بکشند بیرون از من. من فقط میخواهم دست از سرم بردارند. فقط میخواهم بدانند تجربهی هر کسی از به گا رفتن خیلی شخصیتر از آن است که بتوانند با این چیزها درمانش کنند. من فقط میخواهم راحتم بگذارند.
میگویم: بدتر از این نمیشود، ولم کنید. میگویند: میشود، خیلیها خودکشی میکنند. میگویم: من هر روز میمیرم. نیازی به خودکشی نیست. همین زنده بودن، مرگ است. میگویند: این بد است، خیلی بد است، بدترین جاست، باید برگردی و زندگی کنی.
زندگی نمیخواهم. زندگی نکردهام. زندگی نمیکنم. نمیخواهم برای زندگی تلاش کنم. قبلن همهی تلاشم را کردهام. قبلن همهی توانم را صرف کردهام. الان با کدام نیرو تلاش کنم؟ برای چه تلاش کنم؟ برای شکست؟ برای دور باطل؟ برای سیاهی؟
آخ چقدر سیاهی را دوست دارم. من به گا رفتنم را دوست دارم. من به به گا رفتنم عادت کردهام. چرا باید رهایش کنم؟ چرا مگر چیزی به جز این داشتهام؟ نباید از دستش بدهم. باید بماند.
روانپزشک میگوید: هورمون نمیدانم چی دیگر در مغزت ترشح نمیشود و به جایش نمیدانم چی ترشح میشود. همین است که دنیایت سیاه است. باید قرص بخوری. روانکاو میگوید: تیپ شخصیتیات اینطوری است ما فقط کمک میکنیم راحت با این موضوع کنار بیایی. مددکار میگوید: باید درمانت را ادامه دهی.
من فقط میخواهم همه بکشند بیرون از من. من فقط میخواهم دست از سرم بردارند. فقط میخواهم بدانند تجربهی هر کسی از به گا رفتن خیلی شخصیتر از آن است که بتوانند با این چیزها درمانش کنند. من فقط میخواهم راحتم بگذارند.
میگویم: بدتر از این نمیشود، ولم کنید. میگویند: میشود، خیلیها خودکشی میکنند. میگویم: من هر روز میمیرم. نیازی به خودکشی نیست. همین زنده بودن، مرگ است. میگویند: این بد است، خیلی بد است، بدترین جاست، باید برگردی و زندگی کنی.
زندگی نمیخواهم. زندگی نکردهام. زندگی نمیکنم. نمیخواهم برای زندگی تلاش کنم. قبلن همهی تلاشم را کردهام. قبلن همهی توانم را صرف کردهام. الان با کدام نیرو تلاش کنم؟ برای چه تلاش کنم؟ برای شکست؟ برای دور باطل؟ برای سیاهی؟
آخ چقدر سیاهی را دوست دارم. من به گا رفتنم را دوست دارم. من به به گا رفتنم عادت کردهام. چرا باید رهایش کنم؟ چرا مگر چیزی به جز این داشتهام؟ نباید از دستش بدهم. باید بماند.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر