خانوم یه نقطهای
روزنوشت و دلنوشتهای یه نقطهای
۱۳۹۰ بهمن ۲۷, پنجشنبه
دیشب خوابش را دیدم. بعد از گذر این روزها.
این روزها که من گم شدم.
با چشمهای قهوهایاش نگاهم میکرد.
میخندید.
نگاهش... گرمایش... لمس دستانش...
انگار باید باور کنم.
هنوز دوستش دارم.
انگار هنوز دوستش دارم.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر
پیام جدیدتر
پیام قدیمی تر
صفحهٔ اصلی
اشتراک در:
نظرات پیام (Atom)
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر