۱۳۸۸ مهر ۲۸, سه‌شنبه

حسرت

دلم چیزهایی می‌خواهد . چیزهای کوچکی ! چیزهایی که دور نیست ؛ سخت نیست ؛ گران نیست . ولی نیست . ولی ندارم . چیزهایی که حسرتش روی دلم سنگینی می‌کند . چیزهایی که حتی معمولی‌ترین آدم‌ها هم دارند . چیزهایی که حق طبیعی انسان است . غصه‌های کوچک من حسرت‌های بزرگ شده‌اند . روز به روز بزرگ‌تر می‌شوند . بیشتر روی دلم سنگینی می‌‌کنند . و من نمی‌توانم شرایط را عوض کنم . عکس‌ها ، خیال‌ها ، آرزوها ، کتاب‌ها ، همه و همه مثل آیینه‌ی دق جلوی من ایستاده‌اند .
بس است ! نگویید که من هم آدمم ! نگویید ...

۳ نظر:

  1. من هم دلم خيلي چيزها ميخواد .چيزهايي كه خيلي كوچيكند و شايد بي ارزش ولي براي داشتنشون بايد چيزهايي بزرگي را از دست بدم.پس ميگذارمشون توي دلم همونجا انبارشون ميكنم تا زياد و زيادتر بشن. بشن يه آتشفشان خاموش و از روزي ميترسم كه اين آتشفشان ناگهان دهن باز كنه و من و اطرافيانم را به آتش بكشه...

    پاسخ دادنحذف
  2. خودت نظرم رو می دونی... پس چی بگم؟

    پاسخ دادنحذف