تاریخ اشتباه است . تقویمها و سالنامهها زل میزنند توی چشمان من و دروغ میگویند . من نمیتوانم زمانم را درک کنم . چیزی در من ، در ته قلب من ، در اعماق ذهن من میآید و دستم را میگیرد . راهم را سد میکند . و مرا به آن روزهایی پرتاب میکند که نبودهام . روزهایی که گذشته است و دیگر باز نمیگردد . روزهایی را که فقط در عکسهای سیاه و سفید ، در دل دفتر خاطراتهای کهنه و خاک گرفته میتوان دید . من با بهت و حیرت گذر زمان را نگاه میکنم . باورم نمیشود در گذشته روزهایی متفاوت بودهاند . در خاطرم نمیگنجد که روزهای گذشته واقعا سیاه و سفید نبودهاند . فقط عکس نبودهاند . روزهای گذشته آدمهایی داشته که وجودشان حتی به اندازهی یک وبلاگ ناقابل هم ارزشمند نبوده است . زنانی که هیچ نامی از آنها نیست . زنانی که سالها در دل آشپزخانه زندگی کردهاند و شبها بغل شوهرهایشان با ترس و لرز خوابیدهاند . مردهایی که هرگز به جز زیربازارچه و شاهعبدالعظیم جایی نرفتهاند و گمان میکردند تجربهی دنیا پیش آنهاست .
تاریخ دروغگو ! بیشک من متعلق به زمانی هستم که دختران شیکپوش با کت و دامنهای کوتاهشان در لالهزار سنگفرش شده قدم میزند و به مردان جوانی که کلاهشان را برای احترام برمیداشتند میگفتند : بورژو مسیو ! من متعلق به زمانی هستم که لبخند در تئاتر نصر بیدریغ از روی صحنه به لب تماشاچیان پاشیده میشد و در کافهها راجع به کتابهای " صادق هدایت " حرف میزدند . من متعلق به آن زمانی هستم که اولین دختر پایشان را در دانشگاه گذاشت و سر کلاس " استاد پورداوود " نشست . من آنجا هستم . آنجایی که میشد توی ماشین روباز کنار خوشتیپترین پسر کلاس نشست و در خیابانهای ساکت و خلوت تهران چرخ زد . من همان لحظهی شیرینم که اولین دختر تحصیلکردهی ایرانی برای اولین بار با مردی که به او محرم نیست در اولین کافهی لالهزار یک فنجان قهوه و کیک اروپایی خورده و مرد از اطلاعات او شگفتزده شده است . من همان دخترم که برای اولین بار خودش صاحب یک کتابخانهی بزرگ شده و میتوانسته شبها بیدغدغه هزاران بار نظریات فیلسوفان را زیر و رو کند . من مال آن زمانم که چیزهای نو و کهنه با هم تلفیق میشد و روزنامهها در اوضاع سیاسی و اجتماعی ناله میکردند . من همان کسی هستم که قلم به دست میگرفت و به تقلید از اروپاییان داستانها کوتاه مینوشت .شاید هم همان کسی هستم که برای اولین یک رژلب خوشبو را بر روی لبهایش مالید و از رنگ آن شگفتزده شد . من از شکلگیری تمدن و روشنفکری میآیم . پس اینجا چه میکنم ؟
من از جنس این آدمها نبودهام . من هرگز نمیتوانستم باورکنم اوضاع اینگونه میشود . من میان زمانها و مکانها گم نشده بودم . تاریخ دروغگو است . من زمانم را گم کردهام .
شاید در این گم شدن تنها نباشیُ خیلی ها بمانند تو هم گم شده هستند.
پاسخ دادنحذفتقویم ها دروغ نمیگن اما شاید تو فردا به دنیا اومدی
من و تو خیلی های دیگه گم نشدیم...
پاسخ دادنحذفتاریخ هم هیچ ایرادی نداره
اونی که گم شده، خودِ خودِ زندگیِ نابیه که توی تک تک سطور این نوشته موج می زنه....
خیلی طولانیه !!!!
پاسخ دادنحذفاصلا نمی تونم درکت کنم.
پاسخ دادنحذفاین پست به شدت نزدیکه به دختر ایرانی بودن من. وقتی خوندمش هم قلبم تیر کشید. بعضی وقتا فک میکنم فقط راهم اشتباهه، بعد برمیگردم میبینم نه، انگار من مال این مردم نیستم ...
پاسخ دادنحذفمنم همیشه حسرت میخورم به سرخپوستایی که قبل از کشف آمریکا توی اونهمه بکری زندگی میکردند. عاشقشون ام. اینم یه جورشه دیگه. همیشه همه حسرت میخورن به چیزی که ندارن
عاشق اين نوشته ات شدم. عالي بود
پاسخ دادنحذف