۱۳۸۸ مهر ۹, پنجشنبه

برای تو ...

چند وقته صبحا که بیدار می‌شم نمی‌گم : چرا باز دوباره صبح شد ؟ چند وقته دیگه از خودم نمی‌پرسم : برای چی زنده‌ای ؟ چند وقته می‌خندم . وقتی من می‎‌خندم همه باهام می‌خندن . چند وقته حس نمی‌کنم یه بار سنگین روی شونه‌هامه که تحملش رو ندارم . چند وقته همه چیز قشنگ شده . با این که حس می‌کنم دلم زخمی شده ؛ احساس و غرورم جریحه‌دار شده ولی تا تو هستی ؛ اینا برام مهم نیست . من با تو ، با وجود تو می‌تونم کوه‌ها رو جابه‌جا کنم . وجودت برام تا آخر دنیا بسه . همین‌قدر بسه که این‌طوری به من و زندگی‌ام معنا دادی . تو برای همه چیز بسی . کافی هستی .
پیش ازاینت گر که در خود داشتم
هر کسی را تو نمی‌انگاشتم

۲ نظر:

  1. برای منم زندگی همینطوره
    با این تفاوت که هیچ عشقی وجود نداره

    پاسخحذف
  2. اميدوارم هميشه اينطور باشي.

    پاسخحذف