سرم را در گوشـَت فرو میبرم و یک بار دیگر با تو پیمان میبندم . در نگاهت به اندازهی تمام این سالها بیاعتمادی است . نفسهای من میبـُرد . گاهی فکر میکنم آسمان وقتی تو را از بالا نگاه میکند چه حسی دارد ؟ من تو را از این پایین نگاه میکنم . آنقدر نگاه کردن به تو عجیب است که به آسانی در خودم گم میشوم . تو از کوچه پس کوچههای کودکیام تا امروز کشیده شدی . دوست دارم به دستانت تکیه کنم و نان نخودیهایم را با تو قسمت کنم . نگاه صورتیات بوی سادگی میدهد . بگذار جملهی سادگی در گوشــَت بگویم . قبلش دستانت را به من بده . جملهای به سادگی نگاهت : دوستت دارم !