۱۳۹۰ تیر ۲۷, دوشنبه

آخرش یک روز می‌آیم. مثل همیشه. و تو مثل همیشه با لبخند می‌گویی: چه خبر؟ و من دلم را می‌زنم به دریا. می‌گویم: یک خبر کهنه ولی تو نمی‌دانی. تو کنجکاو نگاهم می‌کنی. من می‌گویم: "دوستت دارم." تو می‌خندی. تو می‌روی. تو گم می‌شوی. مثل بیشتر لیلی‌ها که گم می‌شوند. مثل لیلی‌های دیگر که می‌روند پیش کس دیگری. تو هم می‌روی. مثل همیشه. و من این بار می‌میرم.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر