۱۳۸۹ مهر ۱۴, چهارشنبه

از روز اولي كه اومده بوديم خوابگاه من و هم اتاقيام يه قطره اشكم نريخته بوديم. تا همين امروز. يكي از بچه‌ها واسه چند روز پيش يه بسته پست كرده بود خونه‌اشون يه نامه هم تو بسته گذاشته بود.
امروز باباش زنگ زد و گفت: همين كه نامه‌اشو ديدن همه‌اشون گريه كردن. بعدم گفت: نمي‌دونم چي بگم. ولي بازم نامه بنويس.
خلاصه همه‌امون گريه كرديم.

۱ نظر: