۱۳۹۰ مرداد ۲۵, سه‌شنبه

من یک دختر بیست و شش ساله‌ی عن آشغالم که از ذره ذره‌ی زندگی‌اش متنفر است. دختری که با این سن و سال هنوز نمی‌داند چه می‌خواهد و چه باید بکند و بدتر از آن به حد جنون از برنامه ریختن و کسانی که می‌دانند چه می‌خواهند متنفر است. دختری که خیلی خر است و مدام باعث آزار کسانی که صادقانه دوستش دارد می‌شود و عادت دارد به زندگی خودش و دیگران بریند. دختری با تجربه‌های تخمی و خاطراتی که یادآوری‌اشان لحظه به لحظه زندگی‌اش را بیشتر به فاک عظما می‌دهد. دختری که پدر و مادر و خواهرش و حتی خود عنش دوست دارند ازدواج کند ولی واقعن نمی‌تواند کسی را که به دردش بخورد پیدا کند و هر وقت قضیه‌ی ازدواجش جدی می‌شود من اسب رم کرده فرار می‌کند. دختری که کثافت تمام درز و دالان‌های زندگی‌اش را گرفته است و از زمین و آسمان برایش کیر می‌بارد. دختری که شغل مزخرف روی اعصابی دارد و از شغلی که همه‌ی عمر آرزو داشت داشته باشد تجربه‌ی خوبی ندارد. دختری که فکر می‌کند در سی سالگی می‌میرد ولی حوصله‌ی صبر کردن تا آن موقع را ندارد. دختری انگیزه‌ی کافی برای خودکشی ندارد و البته از مرگ می‌ترسد. دختری که دیگر خسته شده. حالش از همه چیز بهم می‌خورد. از آدم‌های انرژی مثبت و زندگی زیباست و برو پیش روانپزشک و این‌ها بیزار است. دختری که دیگر از آرزو داشتن می‌ترسد. دختری که همه‌ی زندگی‌اش مجازی شده. دختری که بهتر است همین حالا که دارد این را تایپ می‌کند برود و بمیرد.

۲ نظر:

  1. تو خجالت نمیکشی این حرفا رو میزنی دختر؟ کتک میخوای؟
    چش سفیده خیره

    پاسخحذف
  2. بعضی پست ها رو آدم دوست داره جواب بده اما حوصله نداره . بعد مجبوره همچین کامنتی بزاره واسه خالی نبود عریضه .

    پاسخحذف