خیلی مسخره است . همانقدر که زندگی مسخره است مرگ هم مسخره است . آنقدر همه چیز مسخره و پوچ و بیخود است که لطف مسخره بودن از بین رفته . دو خواهر بودند . هر دویشان همگروهی و دوست و همکلاسیام . یک سال تفاوت سنی داشتند . با هم میرفتند و میآمدند . نوبتی پشت رل پراید سفیدشان مینشستند . حرف میزدند . میگفتند . میخندیدند . مارک لوازم آرایش خوشرنگ دیگران را میپرسیدند . موهایشان را لولایت میکردند . از بوفهی دانشگاه سنبوسه میخریدند . سر کلاس تیکه میانداختند و مثل دنگولها به جرز دیوار میخندیدند . دوستپسر داشتند و برای آینده برنامه میریختند . حالا سمیه میگوید : سلام ! شنیدی سارا خواهر هستی مـُرده ؟ مرده است ؟ یعنی چه مرده است ؟ یعنی دیگر نفس نمیکشد ؟ غذا نمیخورد ؟ آرایش نمیکند ؟ یعنی تن سردش را توی خاک میگذارند تا کرمها و هزار جانوار کریه دیگر با تنش جشن بگیرند ؟ مسخره نیست ؟ تنی که تا دیروز مادر و خواهر و پدر و شاید دوستپسرش بغل میکردند ؟ میبرند و دفنش میکنند ؟ آیا چیزی مسخره تر از این هست ؟
حالا من چه کنم ؟ بروم و بگویم : هستی متاسفم خواهرت مرد . خدا صبرت بده ؟ گـُه ! از این مزخرفتر هم میشود ؟ فقط میتوانم فرار کنم . از هستی فرار کنم و دیگر نبینمش . اگر در خیابان اتفاقی چشمم به چشمش افتاد خودم را به ندیدن بزنم . بروم مجلس ختم و سر خاک که چه بشود ؟ بروم که تسلیت بگویم ؟ آدمی با هزاران امید و آرزو دفن شده . آرزوهایش هم دفن شدهاند . صد سال دیگر هیچکس نمیداند روزی چنین کسی وجود داشته است . نمیدانند دختری که حتی سی سال هم نداشت مرده است . انوقت من بروم و تسلیت بگویم . بهتر است کسی که عزیزش را از دست به هر کس که تسلیت میگوید فحش بدهد . او میتوانست لذت مادر بودن را بچشد . شاید حتی هرگز مردی را نبوسیده باشد . مسخره است . شاید هرگز با مردی نخوابیده باشد . هزاران کار نکرده است . از کجا معلوم که کتاب یا لباسی را پشت ویترین نشان نکرده بود که بخرد ؟ آنوقت مردم میروند و تسلیت میگویند . بعد هم قرآنی برمیدارند و در گوشهای برای شادی روح مرحوم تلاوت میکنند . مرثیهخوانی هم چرت و پرتهای سوزناکی میگوید و همه گریه میکنند . لابد مادر و خواهرش جیغ میکشند و خودشان میزنند یا غش میکنند . احمقانه است . مسخره است . برای او که دیگر نیست چه فایدهای دارد ؟ و برای خانوادهاش ؟ زندگی آشغال است و مرگ آشغالتر است . حالا هر کس از هستی بپرسد : چند تا بچهاین ؟ باید بگوید : یکی ! من تنهام .
آنقدر همه چیز مسخره است که دلم میخواهد خودم را بکشم . ولی نه به این راحتیها . خودم را زجرکش کنم . همهی کارهایم را انجام دهم بعد بروم لبهی آن استخر 16 متری که هاجر میگفت :" تهش سیاهه " بنشینم . دو سنگ سنگین ببندم به پاهایم تا فرو بروم آن ته . خفه بشوم . اینطوری هم به زندگی دهنکجی کردهام و هم به مرگ .
حالا من چه کنم ؟ بروم و بگویم : هستی متاسفم خواهرت مرد . خدا صبرت بده ؟ گـُه ! از این مزخرفتر هم میشود ؟ فقط میتوانم فرار کنم . از هستی فرار کنم و دیگر نبینمش . اگر در خیابان اتفاقی چشمم به چشمش افتاد خودم را به ندیدن بزنم . بروم مجلس ختم و سر خاک که چه بشود ؟ بروم که تسلیت بگویم ؟ آدمی با هزاران امید و آرزو دفن شده . آرزوهایش هم دفن شدهاند . صد سال دیگر هیچکس نمیداند روزی چنین کسی وجود داشته است . نمیدانند دختری که حتی سی سال هم نداشت مرده است . انوقت من بروم و تسلیت بگویم . بهتر است کسی که عزیزش را از دست به هر کس که تسلیت میگوید فحش بدهد . او میتوانست لذت مادر بودن را بچشد . شاید حتی هرگز مردی را نبوسیده باشد . مسخره است . شاید هرگز با مردی نخوابیده باشد . هزاران کار نکرده است . از کجا معلوم که کتاب یا لباسی را پشت ویترین نشان نکرده بود که بخرد ؟ آنوقت مردم میروند و تسلیت میگویند . بعد هم قرآنی برمیدارند و در گوشهای برای شادی روح مرحوم تلاوت میکنند . مرثیهخوانی هم چرت و پرتهای سوزناکی میگوید و همه گریه میکنند . لابد مادر و خواهرش جیغ میکشند و خودشان میزنند یا غش میکنند . احمقانه است . مسخره است . برای او که دیگر نیست چه فایدهای دارد ؟ و برای خانوادهاش ؟ زندگی آشغال است و مرگ آشغالتر است . حالا هر کس از هستی بپرسد : چند تا بچهاین ؟ باید بگوید : یکی ! من تنهام .
آنقدر همه چیز مسخره است که دلم میخواهد خودم را بکشم . ولی نه به این راحتیها . خودم را زجرکش کنم . همهی کارهایم را انجام دهم بعد بروم لبهی آن استخر 16 متری که هاجر میگفت :" تهش سیاهه " بنشینم . دو سنگ سنگین ببندم به پاهایم تا فرو بروم آن ته . خفه بشوم . اینطوری هم به زندگی دهنکجی کردهام و هم به مرگ .
داشتم میخوندم، از فرق سرم تا نوک انگشت پام می لرزید، یه جوری شدم . . .
پاسخحذفمن هم قبول دارم، از تسلیت گفتن، تسلیت شنیدن، مرثیه خوانی، از آدمایی که بودن یا نبودن طرف براشون فرقی نمیکرده ولی میان و الکی خودشون رو ناراحت نشون میدن، بدم میاد، حالم به هم میخوره . . .
بعضی وقتا از خودم هم حالم به هم میخوره . . .
اه ه ه ه ه چقدر بد بود این نوشته.
پاسخحذفغم شدم|: هر چی غم بود اومد توی ذهنم ، دیگه اینطوری ننویس.
ته نوشتتنون انگار به فيلم "ساعتها" پهلو مي زنه! ولي خوش انصاف براي كي خودت بكشي!
پاسخحذفحالاكه فهميدي زندگي مسخره است انطور زندگي كن كه به مسخرگيش بخندي
زنده باشي!!!
آرزوی مرد80ساله باکلاس،دم مرگ:بی کفش وکلاه،زیربارون درجاده راه رفتن.بکن کار نکرده راوبگو حرف نزده را.
پاسخحذفسکته کردی ؟!
پاسخحذفتو کجایی؟!!!!!
پاسخحذف